با گریه های نیمه شبش خو گرفنه بودم
ولی آن شب ناله اش طوری دیگر بود
بعداز نماز صبح ازش پرسیدم
آقا صالح دیشب خیلی نور بالا میزدی خبری بود؟
چشمانش پر از اشک شد سر پائین انداخت و حرفی نزد ...
دوباره پرسیدم دلاور طوری شده بود؟
جواب نداد و خواست بلند شه بره دستش را گرفتم نشست
گفت : مومن فاصله ما تا شهادت چه قدر است..!!
گفتم :نمیدونم
گفت : یک قدم و آن قدمی است که روی خودمان بگذریم و من هنوز نتونستم این قدم را بردارم ...
از خاطرات همرزم شهید
هدیه به روح شهید صالح الهیارلو از فرماتدهان لشکر عاشورا