سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خط سرخ شهادت
قالب وبلاگ

حجاب


[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 10:7 عصر ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]


میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم


وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره نیمه جان در آوردیم


چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم


لبان سوخته‌ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم


به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم


به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم


چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم


شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم و نان در آوردیم


برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم


و آب‌های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم



[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 4:28 صبح ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]

ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها...

همان قبیله که بودند غرق پاکی ها...

به عشق زنده شدند«عند ربهم»بودند...

شده است حاصل آنها ز سینه چاکی ها...

دلیل غربتشان اهل خاک بودن ماست...

نه بی مزار شدنها ،نه بی پلاکی ها...

به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند...

زمین چقدر حقیر است:آهای خاکی ها...



شهدا شرمنده ایم


[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 4:14 صبح ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]

یاد پلاک بخیر که شماره ی پرواز بود ؛

یادچفیه بخیر که علامت زهد بود ؛

یاد پوتینهایی بخیر که مشکی بودند اما از پس خود

 ذره ای تیرگی و تاریکی بر جای نگذاشتند؛

یاد لباسهایی بخیر که از بس عزیز بودند،

 خدا زمین را به رنگ آنها آفرید؛

یاد بیسیم بخیر که رابط آن ها و آسمان بود؛

یاد مین بخیر که سکوی پرواز بود ؛

یاد گلوله ها بخیر که قاصد وصال بودند؛

یاد سنگر بخیر که مفصل ترین میهمانی اشک و

خلوص را بدون خرج های کلان ترتیب می داد؛

کوتاهی  کردیم...  فریب خوردیم ... فراموش کردیم ...

شهدا  شرمنده ایم ....

 

شهدا شرمنده ایم


[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 3:47 صبح ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]
شهید عــرب را می شناسید ؟
روایت نحوه شهادت جانسوز علی عرب به زبان همرزمش /
از برنامه راز پروانه ها - رادیو جوان /

ما زنـــده زنـده سوختیم و دم نزدیم
قیـــمت مبنای عشـــق را کم نزدیم
تفنگ هم قدمان بود و جنگ بازی مان
مردانه جنگیدیم و بازی را به هم نزدیم

دانش آموز کرمانی که در شب عملیات کربلا یک، کوله ی خرج
آرپیچی اش مورد اصابت قرار گرفت
و بدنش با شعله های آتشی به مراتب سوزانتر و پرسرعت تر
از اشتعال بنزین، شروع به سوختن کرد .
او حتی یک آخ هم نگفت، تا نکند دشمن که در نزدیکی شان قرار داشت،
متوجه‌ شود و عملیات لو برود.

 آن شب علی چهار ساعت سوخت و دم بر نیاورد ...

شادی روح شهدا صلوات

اللَّهُمَّ صَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم



___________________________________________


[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 3:21 صبح ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]


 

 

به یاد شهدا،جانبازان و ایثارگران 

 

وبیاد همه فرزندان شهدا

 

                                 این عکس شرح ندارد
 

ولی درد دارد....

درد...



[ دوشنبه 94/3/25 ] [ 4:53 عصر ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]


به مادر قول داده بود برمی گردد،

چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد،

لبخند تلخی زد و گفت:بچه ام  سرش میرفت اما قولش نمی رفت!

دلنوشت :

تلنگر کوچکی است باران، وقتی فراموش می کنیم آسمان کجاست


[ شنبه 94/3/23 ] [ 9:58 صبح ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]

 

آیا میدانید دلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ، این متن رو میخونی



از جان گذشتگی هزاران شهید است که فراموششان کردیم ؟

 

 

شهدا

 



[ جمعه 94/3/22 ] [ 7:58 عصر ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]



عجب است عکس شهدا را می بینیم وعکس شهدا عمل میکنیم


[ جمعه 94/3/22 ] [ 1:20 عصر ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]

با گریه های نیمه شبش خو گرفنه بودم 
ولی آن شب ناله اش طوری دیگر بود 
بعداز نماز صبح ازش پرسیدم 
آقا صالح  دیشب خیلی نور بالا میزدی خبری بود؟ 
چشمانش پر از اشک شد سر پائین انداخت و حرفی نزد ...
دوباره پرسیدم دلاور طوری شده بود؟ 
جواب نداد و خواست بلند شه بره  دستش را گرفتم  نشست
گفت : مومن فاصله ما تا  شهادت چه قدر است..!! 
 گفتم :نمیدونم 
 گفت : یک قدم و آن قدمی است که روی خودمان بگذریم و من هنوز نتونستم این قدم را بردارم ...

از خاطرات همرزم شهید



هدیه به روح شهید  صالح الهیارلو از فرماتدهان لشکر عاشورا




خط سرخ شهادت


[ جمعه 94/3/22 ] [ 12:42 عصر ] [ ت-منصوری ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

اینجا محلی است برای اینکه خارج و جدا از فضای جامعه ، کمی با شهدا باشیم . جایی برای کسانی که می خواهند در این بازار رنگین اینترنت ، چشمان و دل خود را بیمه کنند تا از دست فتن آخرالزمان در امان بماند . محلی برای یادآوری رشادت ها و رشیدانی که در طول 8 سال دفاع مقدس و در طول زمان پیروزی انقلاب و در طی سالهای بعد از خاتمه جنگ به شیوه های مختلف به این مرزو بوم خدمت کردند و با جانثاری خود ، عرشیان خدا را برای تحسین به فرش کشیدند . خصوصا کسانی که به عشق مادر سادات تا پایان این دنیای خاکی برای بشریت ناشناس ماندند . آری اینجا قرارگاه پروانگانی است که به گرد شمس ولایت گشتند و اینگونه خود را جاودانی کردند . هر چند که ناچیزیم ولی حداقل با یک صلوات برای تمامی حماسه سازان صدر اسلام تا عاشورائیان ایران ارادت خود را به آنها گوشزد کنیم تا ما را فراموش نکند . ان شاءالله
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 178949