خط سرخ شهادت |
عزیزم را؛ امیدم را؛ آرامش زندگیام را؛ بهدنبالش میگردم نه برای بازگشت به خانه، نه برای زندگی دوباره در محبس کاشانه، نه میخواهم بیاید، میخواهم بیاید تا دوباره آهنگ عاشقانه شهادت را در گوشش زمزمه کنم، میخواهم بیاید تا یکبار دیگر تسمه تفنگ را بر دوشش افکنم.
میخواهم بیاید تا کولهبارش را از هدایای مادران شهدا برای تقدیم به آستان مولایش حسین (علیهالسلام) پر نماید، میخواهم بیاید تا بار دیگر نوای دلانگیز چکمههایش بر آسفالت سرد کوچه، سرود ایثار و جانبازی را بهسوی عرش خدا به ارمغان برد. میخواهم بیاید تا بار دیگر نوار سرخرنگ لبیک یا خمینی را با دستهای چروکیدهام بر پیشانیاش ببندم، میخواهم بیاید تا دامنی از یاس سفید همراه با آوای «فالله خیر حافظا» را بدرقه راهش نمایم. دست بوس تمام مادران شهدا [ جمعه 94/3/22 ] [ 12:35 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه. من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر. چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا. پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: «کرمانشاه» – رانندگی بلدی؟ – کُرد متعجب گفت: «بله بلدم!» علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان! باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم. لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت: «آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود به تمام کاخ نشین ها شرف دارن. تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس.... هدیه به روح شهید علی چیت سازیان
از خاطرات همرزم شهید [ پنج شنبه 94/3/21 ] [ 10:30 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
عشق یک سینه و هفتاد و دو سر مى خواهد
بچه بازى است مگر، عشق جگر مى خواهد
[ پنج شنبه 94/3/21 ] [ 7:5 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
چقد ر این عکس به آدم آرامش میده!!
[ پنج شنبه 94/3/21 ] [ 6:53 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
وطن پرستو بهار است
و اگر بهار مهاجر است ، از پرستو مخواه که بماند. ای شهدا برای ما فاتحه ای بخوانید که شما زنده اید و ما مرده... زندگی زیباست، اما شهادت ازآن زیباتر است. سلامت تن زیباست اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند... راز خون را جز شهدا در نمی یابند.گردش خون در رگ های زندگی شیرین است ، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین تر است و نگو شیرین تر، بسیار شیرین تر است. راز خون در آن جاست که همه حیات به خون وابسته است. شهید قلم : سید مرتضی آوینی
[ پنج شنبه 94/3/21 ] [ 6:49 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
[ پنج شنبه 94/3/21 ] [ 1:17 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
آنهایی که نان از اسم تو خوردند و تو را تنها گذاشتند آنهایی که از اسم تو کاخ ها برافراشتند و تو را به کوخی گذاشتند همانهایی که اسم تو را سرمایه سوداگری ها کرده اند یک چیز را از تو نمیتوانند بگیرند و آن دلهای مردم است که هنوز با توست روزانه یک جانباز شیمیایی به آمار بنیاد شهید افزوده می شود
منبع :وبلاگ شهدا شرمند ه ایم خودم در بلاگفا
[ چهارشنبه 94/3/20 ] [ 4:17 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
میخوام بپرسم تابحال غواصی کرده اید؟
نه تو جزیره کیش ،و با کپسول اکسیژن و برای دیدن مرجان ها .. نه با خیال راحت و تجهیزات کامل ... نه .. غواصی تو آب خروشان کرخه و بهمن شیر و اروند بدون کپسول اکسیزن و با یک کلاشینکف به دست .. و فقط یک لوله باریک برای تنفس ... منتظر شلیک دشمن .. تا حالا غواصی کردی توی آب ... ؟ نه با کمر سالم و تو استخر آب ... نه .. با ترکش توی کمر و بیسیم بسته بندی شده 8 کیلویی روی پشتت و کلاشینکف تو دستت اونم تو اروند وحشی بی صدا ... می تونی مادری رو تصور کنی که منتظر پسرش است ...
نه اینکه از کلاس درس بیاد و یا از پیست اسکی بیاد .. نه ... منتظر پسرش که از جبهه بیاد.. پسر غواصش .. پسر خط شکنش ... پسر دلاورش
اما پسرش تازه اومد اونم فقط استخوانش پیکر پاک 175 شهید غواص عملیات کربلا 4 رو آوردن که دست بسته و زنده به گور شده بودند ... می تونی تصور کنی.. دست بسته و زنده زنده دفن شدن را والله و بالله و ... من خودم رو مدیون این ایثارگریها میدونم ... همین الان که با خیال راحت دارم این مطلب میزنم خودم را مدیون شهدا،
جانبازان وآزادگان میدونم که بخاطر راحتی و آسایش ما جانشون را فدا کردند.
مدیون اون مادر شهیدی میدونم که سالهاست منتظره پسرش بیاد تا براش حنابندون بگیره ..ویا براش عروسی بگیره
مدیون اون دلاوران آغشته بخون
مدیون کسانی که با دستهای بسته از خاک وناموس ما دفاع کردند.
مدیون فرزند شهیدی که میدونم که واژه پدر براش مثل رویاست ... چه می توانیم بگویم
فقط من روسیاه می تونم بگم شرمنده ایثارت هستم دلاور ....شرمنده ام....... که من با دستهای باز هیچکاری نتونستم بکنم ...
[ سه شنبه 94/3/19 ] [ 11:0 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
حجابــــــــــــ زن اسلحه ای که برای دفاع از کرامت انسانی اوست ؛
خواهرم چادرتو دست وپاگیر است ...برای آنان که چشم ندارند رنگ زیبای چادر تور را ببینند!
یه حرف حسابی:
استادی داشتیم می گفت :
«با علم ، حجاب داشتن» کار هر کسی نیست.
جرأت می خواهد و اعتماد به نفس.
برگرفته از وبلاگ خودم در بلاگفا:
http://nasemishahadatt.blogfa.com/ [ سه شنبه 94/3/19 ] [ 8:51 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.
[ سه شنبه 94/3/19 ] [ 8:7 عصر ] [ ت-منصوری ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |